مادر
اگرچه خستگی می باردازتو، ازسرورویت
فدای خستگی هایت ، فدای تار گیسویت
ندارد کار خانه هیچ پایانی برای تو
بیا بنشین کنار من ، بیا بگذار جارویت
دقیقا مردم این شهر را هر روز می بینم
ندارد هیچکس اصلا تلاشی چون تکاپویت
هنوزم بعد عمری زندگی می خواهم ای مادر
شبی یک بار دیگر سرگذارم روی زانویت
تمام عطر ها را دیده ام هر چند خوش بویند
ولی عطارهم مانده است درحیرت ازاین بویت
دعا کردم بمانی در کنارم سال های سال
همین دیشب که میدادم دوباره قرص ودارویت
بدونت خانه خاموش است ، دلگیر و ملال آور
الهی کم نگردد از سر ما این هیاهویت
زهراآرین نژاد
نظرات شما عزیزان:
احمد 
ساعت16:11---12 شهريور 1392
سلام
مطالب زیبایی دارید
انشا الله مورد قبول حضرت بقیه الله قرار بگرد.
من لینکتون کردم.
نجمه 
ساعت13:28---11 تير 1390
وبلاگ خیلی خوبی داری عمه جون .این شعر مادرت واقعا قشنگه .